جدول جو
جدول جو

معنی پا به پا - جستجوی لغت در جدول جو

پا به پا
جوراب یا کفش را لنگه به لنگه پوشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زا به را
تصویر زا به را
بیچاره، در به در، بی خانمان، سرگردان، حیران
زا به را شدن: کنایه از ناگزیر از ترک جا و مکان خود شدن
زا به را کردن: کسی را ناچار از ترک جا و مکان مالوف خود کردن، حیران و سرگردان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پابه پا
تصویر پابه پا
قدم به قدم، کنایه از برابر، کنایه از همراه
پابه پا بردن: دست کسی را گرفتن و او را با خود راه بردن
پابه پا کردن: این پا و آن پا کردن، کنایه از مسامحه کردن، کنایه از مردد بودن، درنگ کردن در کاری یا رفتن به طرفی، در علم حسابداری قرض و طلب خود را با دیگری برابر ساختن و طلب او را بابت طلب خود قبول کردن، تهاتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لا به لا
تصویر لا به لا
دارای تاها یا لاهای متعدد، لا بر لا، توه بر توه، پرده در پرده، تا بر تا، تو به تو، تو در تو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا به پا کردن
تصویر پا به پا کردن
این پا و آن پا کردن، کنایه از مسامحه کردن، کنایه از مردد بودن، درنگ کردن در کاری یا رفتن به طرفی، در علم حسابداری قرض و طلب خود را با دیگری برابر ساختن و طلب او را بابت طلب خود قبول کردن، تهاتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا به پا بردن
تصویر پا به پا بردن
دست کسی را گرفتن و او را با خود راه بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پا به ماه
تصویر پا به ماه
زنی که نزدیک رسیدن به زایمان او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ثابتاستوار، دایمهمیشه. یا پا بر جا بودن، ثابت بودن استوار بودن، دایم بودن همیشه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
قسمت خلفی کف پا که شامل بافت پوششی مطبق کاملا ضخیم و عضله محکم و محکمترین رباط بدن بنام رباط اخیلوس است. این قسمت از کف پا در انسان کاملا روی زمین تکیه میکند و قسمت اعظم سنگینی بدن را تحمل می نماید عقب پا پاشنه. یا استخوان پاشنه پا. استخوانی که قسمت خلفی اسکلت کف پا را تشکیل میدهد. این استخون در زیر استخوان قاب و تاسی قرار دارد و تقریبا بشکل یک مکعب مستطیل و مانند آن دارای 6 وجه است. در سطح خلفی آن الیاف رباط اخیلوس التصاق یافته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پابه پا
تصویر پابه پا
((بِ))
قدم به قدم، برابر، همراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پا به ماه
تصویر پا به ماه
((بِ))
پا به زا، زنی که در ماه آخر آبستنی باشد و زادن او نزدیک است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پا به پا کردن
تصویر پا به پا کردن
((بِ کَ دَ))
مردد بودن، درنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا به جا
تصویر جا به جا
عوض
فرهنگ واژه فارسی سره
پشت سرم زاییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
وقت را تلف کردن، حرکتی حاکی از تردید و دودلی
فرهنگ گویش مازندرانی
روی هم فشرده شده، لایه لایه
فرهنگ گویش مازندرانی
حالت در فشار بودن، فشار زیاده از حد
فرهنگ گویش مازندرانی
لایه به لایه، جدا از هم، سر و سامان، چیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم، تک تک
فرهنگ گویش مازندرانی
متوالی، پشت سرهم، دو لنگه کفش یا جوراب، لنگه به لنگه
فرهنگ گویش مازندرانی
پی در پی، پیاپی
فرهنگ گویش مازندرانی
پیوسته، پیاپی، پشت سرهم
فرهنگ گویش مازندرانی
ماه آخر حاملگی
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سرهم، پشت به پشت
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگه به لنگه شدن کفش ها
فرهنگ گویش مازندرانی